بودنت
موهایش را باد میبرد. زمستان است، برف میبارد، موهای صاف و بلندش را باد میبرد. رشتههای طلاییرنگ در هوا تکان میخورند. چند وقت است که اغلب کنار دریاچه یخزده روی زمین سرد مینشینیم و به طبیعت سفید نگاه میکنیم. گاهی دست های همدیگر را میگیریم و انگشتانمان را در هم گره میکنیم. نگاهم را روی بافت پلیورش ادامه میدهم، پیچهای گرهخوردهای که انتها ندارند.
فردای عروسیمان به روستایی به نام شهرستانک رفتیم. سبز بود، مانند بهشت. دم در، مادر مریم را بوسیدم و بعد در ماشین را برای مریم باز کردم. برای ماهعسلمان مریم فکرهای زیادی داشت شرق، غرب، دبی، روستایی در وسط چین که عکسهایش را روی اینترنت دیده بود. به او گفتم آنجا رستوران هم دارد. نگاهم کرد!… حداقل جایی برویم که بشود از سوپرمارکت غذا تهیه کرد.
پیشنهاد بعدیش آفریقای جنوبی بود، فقط نگاهش میکردم. شور و ذوقش مرا به وجد میآورد. پولش مهم نبود هر جا که دلش میخواست میبردمش. آهی کشید و گفت نمیدانم رضا تو هم چیزی بگو. «این سفر خیلی برایم مهم است حتی از عروسیمان برایم مهمتر است. فقط من و تو هستیم دلم میخواهد در بهشت قدم بزنیم دلم میخواهد برایمان خاطرهای درست کند برای یک عمر، دلم میخواهد ویژه باشد».
- بلند شو میخواهم جایی را نشانت بدهم.
- در راه برگشتن به خانه گفت: کثافت تو اینجا رو از کجا پیدا کردی؟
- نظرت چیه برای ماهعسلمان
- دیروز داشتم دنیا را زیر و رو میکردم حالا امروز اومدی یک تکه از بهشتُ چند کیلومتری تهران برایم پیدا کردی
- تو گفتی میخواهی در بهشت قدم بزنی
- نه به خاطر اینکه تو گفتی من خودم عاشق اینجا شدم.
چند روز اول زیر درختها قدم میزدیم. از جنگل عبور میکردیم تا به دریاچه کوچک و زلالی میرسیدیم و همانجا مینشستیم، بی هیجان، آرام. برگها زیر پایمان را فرش میکردند سبز، قرمز، زرد، نارنجی، هرچه از طبیعت بهشت میخواستی آنجا پیدا میکردی. آسمان آبی و میوههای بزرگی که از شدت سنگینی شاخه درخت را خم میکردند.
روزهای آخر یکدفعه هوا سرد شد و برف بارید. قرار بود یک هفته بمانیم، مریم گفت بگذار خرابش نکنیم تا آخرش میمانیم و ماندیم. هر روز آن مسیر را طی میکردیم تا به دریاچه یخزده برسیم. مینشستیم و من بازدم مریم را تنفس میکردم. عاشق و معشوق که میگفتند ما بودیم. تلفنهایمان را بسته و جز از خودمان دیگر خبر نداشتیم.
شبها مریم آتش راه میانداخت و من کباب درست میکردم. مریم صدا میزد «مرد من». مرد من بیا اینجا، مرد من بیا تو بغلم، مرد من چقدر بوی دود میدی برو حمام. خوشم میآمد که صدایم میزد «مرد من»
یکدفعه چقدر سردم شد…
پ.ن | زمانی قرار بود بیش از این چند خط باشد.