بعد از تصادف
بعد از تصادف آخر فروردین 97 و مدتی خانهنشینی و خیره شدن به سقف؛ فرصتی شد برای سکوت، نوشتن و خط زدن. وقتی دنیا میخواهد سخت بگیرد همه کارتهایش را باهم رو میکند. بیماری مادر و مدیریت و تحویل پروژه در این اوضاع وحشتناک اقتصادی که امانم گرفته و اعصابم را بهشدت ضعیف کرده بود. شاید این تصادف اتفاق افتاد تا یک ترمز بر این سلسله نکبت بکشد.
مشکلات که تمام نمیشود اما کمک میکند کمی به ایستی و موقعیت را از عقبتر ارزیابی کنی آنگاه متوجه میشوی چه لنگرهایی داری که به آنها تکیه کنی و چه لنگرهایی که محکم به نظر میرسند اما…
برای من تازگی ندارد. قبلاً هم در این موقعیت بودهام، ققنوس شدن و به خاکستر نشستن و از نو متولد شدن شاید تنهاترین انتخاب باشد. بههرحال گرچه بلند شدن و قدم برداشتن بهسختی انجام میشد اما فرصتی شد که چند پروژهای که مدتها خاک میخوردند را بیرون بکشیم و سروسامانی دهم که بهنوبت هرکدام را در مطالب بعدی به فراخور موقعیت توضیحات مفصل میدهم.
پی نوشت:
یادم میآید دو سال پیش در اینستاگرمم مطلبی را منتشر کردم با عنوان مسافر دریا، خالی از لطف نیست در اینجا نیز آن را بازنویسی کنم:
به روندها فکر میکنم
روند به این معنا که مسائل و حوادثی در زندگی به وجود میآید، آرام و بی حاشیه در نقطه کور توجه ما آغاز میشود؛ ناگهان اوج میگیرد و تمام انرژی روانی ما را در برمیگیرد و در انتها بدون اختیار و خواسته ما تمام میشود.
بخواهی خوب فکر کنی خود زندگی یکروند است و البته بزرگترین روند. دوران خوش کودکی؛ جاهطلبی دوران جوانی؛ رابطهها و شبکههای اجتماعی ما و حتی خود همین اینستاگرام هم قدرت و اختیاری، خارج از این روند ندارند.
بخشی از این روند اسباببازیهای خوبی دارند که ما را درگیر تحلیلهای متفاوت کنند. اما فکر میکنم در پایان هر روندی چه خوش باشد، چه غمگین ما هم بهمانند مسافر دریا بخشی از خودمان را جا میگذاریم و به خانهبر میگردیم. دوران گذر از روند به روندی دیگر همیشه قسمت سخت ماجراست حال انکه نمیدانی در نقطه کور توجهت چه روند دیگری آغازشده است.