به بهانه داستان ازدواج و کنعان
بهتازگی «داستان ازدواج» را دیدم. جدای از داستان فیلم موارد دیگری نظرم را جلب کرد که چندخطی در مورد آن بنویسم. جایی اواخر فیلم، نیکول با بازی «اسکارلت جوهانسن» به خانه همسرش رفته و جر و بحثشان بالا میگیرد. از بغضهایشان میگویند که گویی مدتزمان زیادی در گلویشان مانده و حسی که هماکنون نسبت به یکدیگر دارند اما در اوج این داد و فریادها و اتهامات خطی بود که از آن رد نشدند و آن خط، خط انصاف بود.
همان موقع دیالوگی از فیلم کنعان در ذهنم تداعی شد که سالها پیش آن را با دوستی در سینما به تماشا نشستم. در داستان آن فیلم هم رابطه زوج بههمریخته بود و در میانه بحثشان «ترانه علی دوستی» به شوهرش «محمدرضا فروتن» میگوید که «الان نظرم عوضشده» و شوهرش پاسخی میدهد که بسیار قابل توجه است.
«ما قرار گذاشتیم، قرار برای همین میگذارند که وقتی اوضاع سخت شد پای قرارمون بمونیم»
انصاف، انتظار زیادی در رابطه عاطفی نیست. حتی حق است و دادن این حق قبل از هر چیز روان ما را صیقل میدهد و از ما انسان بهتری میسازد. چقدر سخت است برای انسان امروز که بفهمد اگر در مقابل کسی که دوستش دارد بخواهد بحث را ببرد قطعاً رابطه را میبازد و چقدر هوشمندانه است که خودمان بحث را واگذار کنیم که از رابطهمان محافظت شود. مگر برای کاشت، رشد و محافظت از این رابطه مدتها نیست که از روح و جانمان مایه گذاشتهایم؟ چه چیزی از این باارزشتر؟
اصل آنتروپی و زوال رابطه
در این وانفسای امروز اگر هیچ کار غلطی هم انجام ندهی هزاران علت بیرونی است که ما و روابطمان را فرسایش دهد. ظاهراً خیلی سخت است که بفهمیم که اگر در بیرون از خانه باختهایم، اینجا جای بردن نیست. زمینبازی و قانون اینجا جنس دیگری دارد. باید تمرین کنیم به باختن، خساست به خرج ندهیم. من نباشیم، ما باشیم.
اما میدانم فایده ندارد. نمیدانم چرا به اینجا که میرسد خیلی چیزها یادمان میرود. همیشه روز آخر سفر، ساعتهای آخر، کلمات آخر، بیشتر در ذهن میمانند.